دریغ از من نمودی دیدنت را
گرفتی لطف حیدر گفتنت را
ز من بگذر بگو ساعت به ساعت
چرا کردی عوض پیراهنت را
مبار ای ابر خسته
دلم خیلی شکشته
به دشت سینهء تو
گل سرخی نشسته
همین غم تار و پودم را گسسته
چه میشد باز پیش ما بمانی؟
برای این سفر خیلی جوانی
مبند این پلک نیلی را به سویم
بمان ای ناتوانم، میتوانی
تو هستی تکیه گاهم
نه، بل هستی سپاهم
مشو تنها امیدم، رفیق نیمه راهم
بده مژده کار خانه کرده
خودش را گرد ما پروانه کرده
گرفت امروز ما را او در آغوش
دوباره موی ما را شانه کرده
شنیدم گفته اینسان
فتادم شعله بر جان
برای چند روزی
علی جان، پخته ام نان
این هفته هم گذشت تو اما نیامدی
خورشید خانوادهء زهرا نیامدی
از جادهء همیشهء چشم انتظارها
ای آخرین مسافر دنیا نیامدی
صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم
اما غروب آمد و اقا نیامدی
از ناز چشم های تو اصلا بعید نیست
شاید که آمدی ، گذر ما نیامدی
امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم؟
آقای من اگر زد و فردا نیامدی
فرصت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم
تا روبرویمان نشدی، تا نیامدی
حال و هوای پنچره فولاد دارم
از کودکی این صحنه را در یاد دارم
شیرینی یاد تو در زیر زبان است
از بس برای تو دل فرهاد دارم
از صحن های مختلف قابش نمودم
تصویر گنبد را به هر ابعاد دارم
با هشت من دل بسته ام بر نمره بیست
گرچه ارادت بر همه اعداد دارم
باشد که من یک گوشهء صحنت نشینم
خیلی به دل بغض دم فریاد دارم
اصلا شعورم را بدون واو خواهی
با من بگو آقا که استعداد دارم
چیزی نمانده تا نماز مغرب آقا
خیلی هوای صحن گوهرشاد دارم
اول عنایات شما دوم عزیزم
عشق تو را صد شکر مادر زاد دارم
کجایی جوادم؟ بیا برس به دادم
شوق دیدن توست، اگر که جون ندادم
روی خاک حجره، تنهایی اشک میریزم
برای غریبیم گریه کن ای عزیزم
لحظه های آخر، نمیخوام،
رو پای تو سر بزارم
تا که مثل جدم
رو خاکها غریونه جون سپارم
اونکه تووی گودال، با شمشیر
گرگها به جونش افتادن
هر چی گفت که تشنه ام،
نامردا، یه قطره آب بش ندادن.
روی خاکها سرم،
روضهء آخرم،
وای حسین مادر ندارد.
ما را برای گدایش شدن آفریده اند، غُمری آب و هوایش شدن آفریده اند. او را برای طواف و برای عروج، مارا برایِ برایش شدن آفریده اند. این خانوم با کرم، محترم را برای وقف امام رضایش شدن آفریده اند، اصلا تمامی ایران زمین را برای ملک خصوصی پایش شدن آفریده اند، هرچند نانی نداریم، گندم که داریم، گیرم مدینه نرفتیم ما قم که داریم، زهرا حضورش نیازی به مردم ندارد، اصلا ظهورش مدینه یا قم ندارد، بالی که این آسمان را ندارد، چه دارد؟ آن کس که این آستان را ندارد چه دارد؟ عصمت تباری که همسایه اش را ندیده، همسایه اش نیز هم سایه اش را ندیده، بانوی والا مقامی که مافوق نور است، خورشید هفت آسمانی که مافوق نور است، پروازها با قنوتش به بالا رسیدند، اعجازها با نگاهش به عیسی رسیدند، غیر از خدایا خدایا صدایی ندارد، روی زمین غیر محراب جایی ندارد، سجاده اش با مناجات کردن گره خورد، هر صبح با نور خیرات کردن گره خورد، امروز بارانی ترین عنایت به دستش، فردا فراوان ترین ِ شفاعت به دستش، از یک طرف دختر ِ مردِ مشکل گشاهاست، از یک طرف خواهر ِ آبروی گداهاست. او حلقهء اتصال رضا با جواد است، باب الحوائج ترینی که بابِ مراد است، وقتی که میخواست از خانه اش دربیاید، یعنی به سمتِ حریم پیمبر بیاید، دور و برش از برادر برادر قرُق بود، راه از پسر های موسی ابن جعفرقرُق بود، دست پسرهای موسی ابن جعفر نقابش، پای پسرهای موسی ابن جعفر رکابش، تا چادرش خاکی از ردپایی نگیرد، تا معجر با حجابش به جایی نگیرد، او آمد و مایهء افتخار همه شد، دسته گل مریمی بهار همه شد، گیرم نبودیم اما سلامش که کردیم. گیرم ندیدیم، ما احترامش که کردیم. ما سربلندیم از اینکه گلابش نکردیم،با ازدحام سر کوچه آبش کردیم. او آمد و طرز خواهر شدن را نوشت و قربانِ قبل از برادر شدن را نوشت و، چه خوب شد که مسیرش به مقتل نیوفتاد، چه خوبتر که بارها از روی تل نیوفتاد. گودالی از کشمکشهای لشکر ندید و بالای سر نیزه ها سر ندید و....
همیشه از تو میخونم، توو شبای بی ستاره تویی ماه آسمونم، همیشه در انتظارم، جمعه ها رو میشمارم، به جز دیدن رخ تو دیگه حاجتی ندارم.
بیا ای دلبر دلها مانده ام من تک و تنها، تووی این شبای تاریک مونده ام اسیر غم ها.
وای از این غم زمونه، زندگی بی تو خزونه، همیشه این دل غمگین، تو رو میگیره بهوونه.
گل پاک و نازنینم، به خدا که دل غمینم، تو بیا ای گل نرگس، ای امام آخرینم...
بغض آسمون شکسته، دیده ها غمگین و خسته، از فراق گل نرگس، دل به انتظار نشسته.
آسمونم بی ستاره، شب من سحر نداره، نفس باد صبا کی، خبر از مهدی میاره؟
تووی عصر پرگناهی، ندارم یه تکیه گاهی، تووی ظلمت شبانه نه ستاره و نه ماهی.
دل من به غم اسیره، جمعه ها دلم میگیره به خدا از این جدایی دل من داره میمیره...