بعضی شبا دلم میگیره، بدجوری هوایی میشم که بزنم بیرون.
لباسام رو میپوشم و میوفتم توو خیابونا، وقت و بی وقت نداره، بالاخره باید یه جوری از این حال و هوا بیام بیرون.
موتور رو از پارکینگ بیرون میارم و روشن میکنم، میزنم به خیابون.
تووی خیابونای خلوت و در سکوت شهر، آروم آروم حرکت میکنم، تا حرم زیر لب زمزمه میکنم...
امشب هم دلم بدجوری گرفته. نمیتونم توو خونه بمونم.
لباسام رو پوشیدم، آماده شدم، موتورم رو از پارکینگ در آوردم، اما....
بخشکی شانس.
حالا هم وقت پنچر شدنه؟
--------------------------------
چه میشه کرد؟ دل رو که نمیشه زندانی کرد.
چه سعادتی از این بهتر که با پای پیاده بریم؟