ای جان من، هرچند دیگر نیمه جانی
اما برای رفتنت خیلی جوانی
حالا که من اینجا غریبم بار بستی؟
حالا نمیشد بیشتر پیشم بمانی؟
بابای خاکم، التماست می کنم که
بی من مشو ای مادر آب، آسمانی
کمتر بگو با من امیرالمؤمنینم
اشهد مگو با این زبان بی زبانی
حالا برای اینکه من چیزی نبینم
در کوچه خاک چادرت را می تکانی
اندازه یک عمر پیرت کرده بانو
سنگینی آن ضرب دست ناگهانی
رو ازعلی میگیری، اما زیر چادر
پنهان نگردد محرمم، قد کمانی