مناجات شهید چمران
خدایا!
رحمتی کن تا ایمانم نان و نام برایم نیاورد، قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خور ایمانم افکنم، تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار میکنند، نه آنها که پول دین می گیرند و برای دنیا کار می کنند.
همواره، تو را سپاس می گذارم که هر چه، در راه تو و راه پیام تو، بیشتر می روم بیشتر رنج می برم، آنها که باید مرا بنوازند، می زنند، آنها که باید همگام باشند، سد راهم می شوند.
آنها که باید حق شناسی کنند، حق کشی می کنند، آنها که باید دستم را بفشارند، سیلی می زنند، آنها که باید تقویتم کنند، سرزنشم می کنند نومیدم می کنند، تا در راه تو از تنها پایگاهی که چشم یاری دارم و پاداشی، نومید شوم، چشم ببندم، رانده شوم.... تا تنها امیدم به تو شود، چشم انتظارم، تنها به روی تو باز ماند، تنها از تو یاری طلبم، تنها از تو پاداش گیرم، در حسابی که با تو دارم، شریکی دیگر نباشد، تا؛ تکلیفم با تو روشن شود، تا تکلیفم با خودم معلوم گردد، تا حلاوت "اخلاص" را که هر دلی اگر اندکی چشید، هیچ قندی در کامش شیرین نیست بچشم.
خدایا: اخلاص! اخلاص! و می دانم، ای خدا، می دانم که برای عشق، زیستن، و برای زیبایی و خیر؛ مطلق بودن، چگونه آدمی را به مطلق می برد، چگونه اخلاص، این وجود نسبی را، این موجود حقیری را که مجموعه ای از احتیاج ها است و ضعف ها و انتظارها، "مطلق" می کنند!
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم نه؛ ولی
برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی
آقاجونم! لیلا تو، من مجنون، تو یوسف، من زلیخا، تو چشمه، من تشنه، تو آب و من سرابم.
ای دست معمار بزرگ آفرینش
بس نیست آیا این همه خانه خرابی
آقا بیا، تا که نگویند این جماعت
افسانه ای، افتاده در کنج کتابی
تو کیستی؟ نوری سوار مرکب باد
من کیستم؟ گرد و غباری ناگهانی
طاووس جنت! این زلف باشد یا که درشب آبشار است؟ این شانهی تو، یا که عرض کوهسار است؟ این چشم باشد یا دوچشمه نور و پاکی؟ این ابروان توست یا که ذوالفقار است؟ زیباترین ساحل لبان توست حتی، وقتی که کام خشکت آقا روزه دار است. پیراهنت کو؟ تا ز عطرش زنده گردد، یعقوب چشمی که تورا چشم انتظار است. فرقی ندارد در زمستان یا که پاییز، روزی که تو از راه می آیی بهار است.
هرچه بفرمایید ناگفته قبول است .
ای سوره آخر بیا، وقت نزول است.
خدایا، این بندة ضعیف و ذلیل و گناهکار تو میخواهد که او را ببخشی و بیامرزی و قلم عفو بر اعمال او بکشی.
خدایا به من توفیق بده که به عهد خود که با تو بستهام و هر بار با تکرار گناهان به آن عمل نکردهام، این بار وفا نمایم.
خدایا قَسَمت میدهم بر محمد و آل محمد(ص) قبل از اینکه مرا از این دنیا ببری، تمامی گناهانم را ببخش و به من آنقدر توانایی بده تا آخرین نفسی که زنده هستم بندة مخلص تو باشم و در راه تو و برای تو حرکت نمایم.
خداوندا عاجزم و بیچاره، فقط امید به لطف و کرم و فضل تو دارم.
خداوند تو را سپاس که در زمانی و عصری زنده هستم که پس از عمری گناه و بیچارگی اکنون تحت لوای حکومت اسلامی زندگی میکنم و حال که دشمنان تو کمر به نابودی اسلام و مسلمین بستهاند در صف مجاهدان راه تو قرار دارم و از نعمت بزرگ شرکت در جنگ حق علیه باطل و اسلام و کفر برخوردارم....
خدایا تو خود شاهدی که خلقِ تو را در سرتاسر عالم به بند کشیدهاند و با انواع حیلههای شیطانی بر آنها به ناحق حاکم شدهاند و اکنون که بندهای از بندگان تو و فرزندی از فرزندان پیامبر بزرگ تو برای برقراری حاکمیت قوانین تو با رهبری امت مسلمان ایران قیام نموده و چنین امتی را یکپارچه و یکصدا برای برافرازی پرچم لااله الا الله به حرکت درآورده، گرگان و کفتاران تاریخ به این انقلاب و امت اسلامی حملهور شدهاند، پس به رزمندگان ما توانایی و قدرت رویارویی با حملات این درندگان تاریخ عطا فرما تا با پیروزی به لشگریان کفر صدامی باب فتح قدس را بگشایند و ضربة نهایی را بر پیکر جباران و ستمگران فرود آورند، زیرا تمام مستضعفان و در بندان به اسارت کشیدهشدگان چشم امید به این انقلاب دوختهاند...
خدایا از تو میخواهم اگر در راه تو و به دست دشمنان تو کشته شدم، مرا به عنوان شهید در راهت بپذیری؛ زیرا که گناهانم زیاد است و طاعاتم اندک.
از وصیتنامه پاسدار احمد بابایی
خدایا تا ظهور دولت یار گل پیغمبر ما را نگهدار
ای رهبر آزاده آماده ایم آماده
به هر دو عالم ندهیم مویی از سر دوست