شهریار ملک دلهایی نمیدانم که ایی
جانشین حق تعالایی نمیدانم که ایی
تا خدا میبینمت یا با خدا میبینمت
همنشین با ذات یکتایی نمیدانم که ایی
سین سری رای رمزی حای حیّی نون نور
تحت بسم الله را بایی نمیدانم که ایی
آسمانی یا زمین، یا ماه یا مهری بگو
رعد، باران، ابر دریایی نمیدانم که ایی
آدمی،نوحی،خلیلی،هود و لوط وصالحی
یا کلیمی یا مسیحایی نمیدانم که ایی
زمزمی،رکنی، مقامی یا صفا و مروه ایی
گرچه دانم فوق اینهایی نمیدانم که ایی
اولی و آخری و ظاهری و باطنی
سید و مولا و اولایی نمیدانم که ایی
گرچه جان عالمی، عالم تورا نشناخته
گرچه در مایی و با مایی نمیدانم که ایی
گه شب معراج گردی با محمد همنشین
گاه بر ایتام بابایی نمیدانم که ایی
رخت نو از آن قنبر جامهء کهنه ز تو
او غلام است و تو آقایی نمیدانم که ایی
گاه در تخت خلافت گاه در قعر قنات
گاه پایین گاه بالایی نمیدانم که ایی.
من که امشب ای خدا، در خونه ات جا ندارم
روی اینکه بگیرم سرم رو بالا، ندارم
میدونم چقدر بدم من، تو دیگه بروم نیار
از خجالت جایی دیگه بین خوبا ندارم
بسه، از این همه اشتباه خودم خسته شدم
دیگه تاب زندگی با این خطاها ندارم
به جون خوبات قسم آرزومه بیام ولی
پیش بارگاهت، آبرویی اما دیگه ندارم
زیر طاق آسمون فرشته هاتم میدونن
من خجالت زده ام، میل ِ به دنیا ندارم
تا دلم در حرم قرب تو یابد راهی
آتشی زن به وجودم که براید آهی
سفر از خویش نکردم که رهم دور افتاد
ور نه تا کعبهء وصل تو نباشد راهی
گر شود عمر، شبی، با تو همان شب گذرد
صبح فریاد برارم چه شب کوتاهی
تو به یک کاه دو صد کوه گنه میبخشی
منِ بیچاره چه سازم که ندارم کاهی؟
خسته و شکسته دل، اسیر صدتا گناه
در خونه ات اومده، دوباره یه روسیاه
یه ساله منتظرم، شب قدرو ببینم
تو ملاقات خدا، کنار تو بشینم
چشم براهت میمونم، تو نیایی میمیرم
بیا تا این شب قدر، با تو احیا بگیرم
من همون عاشقی ام که به تو بد میکنه
دستشو هی میگیری، ولی اون رد میکنه
منو دنبال خودت، با محبت میکشی
وقتی آلوده میشم، تو خجالت میکشی
یه دعا کن آقاجون تا که سر براه بشم
تا ابد غیر شما، از همه جدا بشم
الهی تا جون دارم با تو باشم همیشه
اگه تو ردم کنی، آبرو ریزی میشه
به بابات علی قسم، یه سر هم به ما بزن
پای گریه های ما، مهر کربلا بزن