در خلوت یه حریم آسمانی، کنار یه ضریح نورانی، روی سنگ فرش زیبای حرم نشستم و با حال و هوای روحانی حرم، نجوا کنان، مفاتیح به دست، دوزانو و مودب، با چشمای بارونی، و دلی شکسته، زیارت عاشورا سرداده بودم. آه که چه حال و هوایی داشت.
دلم بود و حرم بود و امامم بود و تنهایی
حرم قبله، حرم کعبه، عجب احرام زیبایی
دو رکعت گریه سرکردم، دو رکعت خاک گل کردم
دو رکعت با تمام سنگهایش درد و دل کردم
هیچ وقت با بی بی سادات، اینجوری خلوت نکرده بودم. اون هم چه روزی، روزی که حتی خیابان های منتهی به حرم، مملو از جمعیت پرشور عزادار حضرت فاطمه(س) و امام مسجد فاطمیه بود، حتی فکر نمیکردم اندازه سوزنی جا پیدا کنم، اما... حال متوجه میشم که طلبیدن یعنی چی... انگار یه رویا بود، حتی همین الان هم باورش برام سخته. انگار خواب بودم.
لباس اشک آماده، سرم از شرم افتاده
همیشه سنگ فرش او برایم مهر و سجاده
زیارت نامه میخواندم، دلم گرم زیارت شد
نگاهم خورد بر قبرش، نمیدانم، جسارت شد؟
تو سجده، مثل ابر بهاری میباریدم و کنار ضریح زمزمه میکردم، اللهم لک الحمد و حمد الشاکرین لک علی ... .